بدون عنوان
ارشیا جونم چند روزه تب داشتی و مریض بودی با بابا بردیمت دکتر گفت سرماخوردی برات دارو نوشت ولی گفت اگر حالش بدتر شد بدید خدا رو هزاران بار شکر تبت بالاتر نرفت ولی چند روز بی حال بودی و اصلا نمیخندیدی دلم کباب میشد وقتی تن تب دارت رو میدیدم دلم میخواست جای تو من تب کنم هرچند منم سرماخوردم شدید ولی حاضرم تب و درد تو رو هم من بکشم فدات شم ...
نویسنده :
لیلا
16:24
ارشیا بد اخلاق
وقتی ارشیا دوست نداره لباسش رو عوض کنم ولی من عوضش میکنم اینجوری میشه خشنننننن وای وای ...
نویسنده :
لیلا
9:44
آیفربلا
آیفر از همون بچه گی دلش میخواست عکس بگیره فیلمبرداری کنه اصلا ازمدل شدن و یه جا وایسه ازش عکس بگیرن خوشش نمیاد مگه قول بهش بدیم بگیم بعد عکس دوربین در اختیارته اینجا بزور راضیش کردیم وایسه روبرو دریای مدیترانه است میخواست بره کنار دریاکاملا از قیافه اش معلومه عجله داره بابایی بگه تموم شد اونم بره دنبال بازی اونم با آب که عشقشه ...
نویسنده :
لیلا
9:20
آیفربانوی خوشگل مامان
چند روز قبل سال تحویل سال93
دوماه و نیمه گی ارشیا خان
من اینجا یه پسملی خیلی خوفم که مامانی ازم عسک گلفته ...
نویسنده :
لیلا
12:09
خاطره مامان شدن من
سلام عزیزای مامان گلهای زندگیم به هردو عشقم آیفر و ارشیا متاسفانه چند وبلاگی که براتون نوشته بودم به مشکل برخورد یه وبلاگ جدید براتون درست کردم ازاول مینویسم خاطرات شما دوتا دوست داشتنی رو ************* من و بابا روز 7 شهریور 81 پیوندمون اسمونی شد بابایی عشق منه و خیلی دوسش دارم و فکر میکردم دیگه عاشق نمیشم ولی من و بابا روز دوشنبه 10 اسفند 1383 ساعت 8 صبح همراه خاله شهین و خاله رقیه و انا رفتیم بیمارستان ساعت9.5 منو بردن اتاق عمل وقتی بهوش آمدم خاله رقیه گفت لیلا یه دختریه خوشگل گفتم سالمه گفت خوشگل و سالم چقدر تو ماه بود مامانی که بهت میگفتن خوشگلی دلم رفت بغلت کنم ...
نویسنده :
لیلا
9:42